Wednesday, 31 May 2023
شناسه خبر:1196

جانباز شهیدی که جانبازی‌اش را مخفی کرده بود

  • انداز قلم
روایت

بعد از این که آرام شد، کنارم نشست و شروع کرد به دل جویی کردن.

- «راضیه! اگر سرت فریاد می زنم یا حرفی می گویم که باعث ناراحتی ات می شود؛ خواهش می کنم مرا ببخش! باور کن اصلاً دست  خودم نیست. حتی الان یادم نیست چی گفتم.»

نگاهش کردم و با ناراحتی گفتم:

- «خدا تو را ببخشد. من چه کاره‌ام! اما علی جان! چرا به خودت مسلط نیستی؟ چرا به خاطر یک موضوع که اصلاً مهم نیست، این همه عصبانی می‌شوی؟»

بعد از چند دقیقه، سکوتش را شکست و گفت:

- «کاش می‌توانستم کار کنم. به خاطر درد این کمر، تمام مسئولیت‌های زندگی روی دوش تو افتاده و از این که می‌بینم برای تامین مخارج زندگی، این همه زحمت می‌کشی، ناراحت می‌شوم.»

- «اصلاً دوست ندارم به این چیزها فکر کنی. اگر من سر زمین‌های مردم می‌روم و کار می‌کنم، فقط به خاطر علاقه‌ای است که به تو و زندگی‌ام دارم؛ آن قدر دوستت دارم که حتی یک بار هم از خانواده ام کمک نگرفته‌ام.»

علی کمردرد عجیبی داشت و کسی علتش را تشخیص نمی‌داد. احساس می‌کردم که این درد باعث می‌شود اعصابش بهم بریزد. بعد از چند بار که از او خواستم به تهران برویم و کمرش را به یک دکتر خوب نشان بدهیم، قبول کرد و به کمک برادرم، دکتری را پیدا کردیم که خیلی‌ها تعریفش را می‌کردند. دکتر سیدمهدی حسینی، متخصص ارتوپد. جالب اینکه ایشان، برادرزاده‌ی رهبرمان، آقای خامنه‌ای بود.

بعد از معاینه و عکس‌برداری از کمرش، دکتر نگاه خاصی به علی انداخت و گفت:

- «آقای اخوت! شما جانباز اعصاب و روان هستید؟»

علی سرش را پایین انداخت و آرام گفت:

- «بله! چطور؟»

خشکم زده بود.

- «جانباز؟!»

- «بله خانم! شما چطور این موضوع را نمی‌دانید؟ موج‌گرفتگی باعث شده، هم به اعصاب و روان ایشان، و هم به مهره‌های کمرش آسیب بزند. او با این وضعیت، نه نمی‌تواند راه برود و نه فکر آرامی داشته باشد!»

 
راوی : راضیه نوروزی همسر شهید عینعلی اخوت حمیدی

 


منبع:

1. رزمندگان شمال

2. باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس

Post comment as a guest

Comments | Add yours
  • No comments found