شنبه, 01 مهر 1402
شناسه خبر:5581

شهيد ناصر حاج حسين كلهر _ نگذاريد اسلحه شهدا بر زمين بيفتد

  • انداز قلم

عمليات خيبر با رمز يارسول الله يكي ازمهم‌ترين عمليات‌هاي دوران دفاع مقدس بود كه با توجه به شروع آن در روزهاي پاياني سال62 و اتمام آن در روزهاي ابتدايي سال 63 كمتر مورد توجه قرار گرفته است. اين عمليات درشمال بصره و مشرف به شهرهاي العماره و بصره عراق صورت پذيرفت.

مقالات و تحلیل ها

تعداد زيادي از رزمنده‌ها مي‌بايست از طريق هور كه مناطق عبوري آن توسط سردار شهيد هاشمي و يارانش شناسايي شده بود به جزاير مجنون وگروهي ديگر از راه طلاييه (تنها راه خشكي عمليات)عمل مي‌كردند، با آغاز عمليات نيروهاي وارد‌كننده سريع به داخل جزيره مجنون نفوذ كردند ولي نيروهاي مستقر درطلاييه با يك روز تاخير كار را شروع كردند درحالي كه مي‌بايست نيروهاي جزيره را پشتيباني كنند.

در اين عمليات فرماندهان دليري همچون ابراهيم  همت، حميد باكري  و حسين خرازي حضور داشتند. عراقي‌ها در مناطق مختلف مقاومت شديدي را نشان دادند تا اينكه به فرمان امام خميني(ره) رزمندگان جزيره مجنون را با رشادت و دلاوري كاملا حفظ كردند.

يكي از اين شهدايي كه تا آخرين نفس در جزيره ماند و مظلومانه به شهادت رسيد، شهيد ناصرحاج حسين كلهر بود كه پيكر پاكش بعد از سالها تفحص درتاريخ 15بهمن سال 76 تشييع و به خاك سپرده شد.

متن  زير به كمك امير هوشنگ غلامي يكي از خادمان شهدا ترتيب داده شده كه شما را به خواندن آن دعوت مي‌كنيم.

زندگينامه

شهيد ناصر حاج حسين كلهر در سال 1337 در خانواده‌اي مذهبي، در غني‌آباد شهرري، ديده به جهان گشود. از همان ايام نوجواني، به همراه پدر در برنامه‌هاي مذهبي و مسجد محل زندگي، حضورفعال داشت. دوران تحصيل او در دبيرستان در شهرري، توام با شركت در راهپيمايي‌ها، جلسات سياسي و مذهبي مي‌گذشت و نقش بسيار مهمي  در مدرسه و محله خود داشت. فعاليت‌هاي قبل از انقلاب او با شركت در جلسات سخنراني و مذهبي آغاز شد.

در سال 1359 به عنوان بسيجي از محل كار خود عازم جبهه‌هاي حق عليه باطل شد. در عمليات خيبر در جنوب كشور به عنوان  آرپي‌جي زن و مسئول دسته اطلاعات شركت كرد. در اين عمليات، رژيم بعثي بطور ناجوانمردانه براي اولين بار از بمب شيميايي استفاده كرد.

از اين رو، فرماندهان دستور عقب نشيني تاكتيكي را صادر كردند. دراين هنگام، مي‌بايست گروهي داوطلبانه جلو پاتك دشمن را مي‌گرفتند تا رزمندگان ديگر بتوانند براي تجديد قوا به عقب برگردند. اين گروه به فرماندهي شهيد ناصر كلهر در مقابل دشمن ايستادگي كردند و در آن جنگ نابرابر در جزيره مجنون در تاريخ  18 اسفند62 به همراه ديگر همرزمان خود به شهادت رسيد.

پيكر پاك اين شهيد به علت سنگيني آتش دشمن در منطقه جزيره مجنون باقي ماند و سالها به صورت شهيد مفقود الجسد معرفي شده بود. تا اينكه در سال 1376 توسط گروه تفحص شهدا شناسايي و به آغوش گرم خانواده بازگشت و در ميان استقبال پرشور مردم در بهشت‌زهراي تهران قطعه 50 رديف50 شماره 15  براي هميشه آرام گرفت و به خاك سپرده شد.

شهيد به روايت همسر

طاهره كلهر همسر شهيد مي‌گويد: مهم‌ترين خصوصيت ناصر،علاقه شديد به امام خميني(ره) و ولايت‌پذيري او ازرهبرخود در سخت‌ترين شرايط بود، چرا كه اين موضوع را قبل از پيروزي انقلاب جامه عمل پوشانيد. ديگر خصوصيات او اين بود كه هميشه از ما درخواست مي‌كرد در مقابل سختي‌ها و مشكلات زندگي به خداوند و ائمه اطهار (عليهم السلام) اتكا داشته باشيم و اعتقاد داشت كه صبر و استقامت خانواده‌هاي رزمندگان و شهدا در جبهه كمك زيادي در جهت تقويت روحيه رزمندگان مي‌شود.

زيرا اگر رزمندگان از وضعيت خانواده خود  مطمئن نبودند هيچ‌گاه نمي‌توانستند با خيال راحت و آسوده از پشت جبهه، با روحيه مضاعف در مقابل نيروهاي بعثي دوام بياورند و من به خاطر همين سفارشات او بود كه توانستم بعد از گذشت سالها، نبود فيزيكي‌اش را تحمل كنم.

شهيد ناصر رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و انقلاب در برابر تهاجم نيروهاي بعثي عراق را جزء واجبات وتكليف شرعي خود مي‌دانست. حتي چندين روز قبل از شهادتش دو نامه از پادگان دوكوهه اهواز برايمان فرستاده بود و در آن نامه‌ها نوشته  بود؛  ما وسيله‌اي هستيم تا از اسلام دفاع كنيم، حالا در اين راه راضي هستيم به رضاي خداوند بزرگ و از او هم كمك خواسته‌ايم.

وي در ادامه گفت: يكي از بهترين دوستان و همرزمان ناصر، شهيدان هاشم كلهر و حسين محمودي بودند كه هر دوي آنها در زمان حضور ناصر در جبهه جنوب به شهادت رسيدند. او در نامه‌اي كه هشت روز قبل از شهادتش براي خانواده فرستاده بود به ما سفارش كرد كه به خانواده آنها تبريك و تسليت گفته و از طرف ناصر بگوييم «هرگز نمي‌گذاريم اسلحه آنها بر زمين بيفتد،بلكه راه آنها را با نثار جان ادامه مي‌دهيم.»

همچنين خطاب به سردار شهيد هاشم كلهر در نامه نوشته بود؛ «به نظر من شهادت در مقابل رشادت‌هاي هاشم هيچ بود، او واقعا حق داشت كه در رختخواب نميرد.» از حرف‌هاي ناصر مي‌توان اين طور نتيجه گرفت كه اعتقاد قلبي و عجيبي به ادامه دادن راه شهدا از طريق اهداي جان در راه اسلام داشت و خود نيز چند روز بعد از آنها به شهادت رسيد.

* بعد از شهادتم شادي كنيد

وي در ادامه مي‌گويد: شهادت خيلي از رزمنده‌ها را از اخلاق، رفتار و چهره آنها در روزهاي آخر مي‌توان درك كرد و به اصطلاح، خيلي از شهدا روزهاي آخر بوي شهادت مي‌دادند. ناصر هم همين طور بود و اخلاقش بطور كلي تغيير كرده بود.

او در نامه‌هاي آخرش در تاريخ‌هاي يكم و دوازدهم اسفند در واقع چندين روز قبل از شهادتش، از پدر، مادر، همسر، دوستان و آشنايان، حلاليت طلبيد و ما را سفارش كرد به «كوتاهي نكردن از ياري اسلام، سرمشق قراردادن ائمه اطهار در زندگي،گريه نكردن بعد از شهادت او، دقت كافي در تربيت اسلامي فرزند، طلب آمرزش از خداوند براي او، التماس دعاي خير از همه آشنايان،كمك گرفتن از خداوند براي اداي دين به اسلام، سفارش به تقوا براي رستگاري و...»

او در نامه اخيرش نوشته بود؛ «اگر شهادت نصيبم شد شادي كنيد، كه خداوند اين قرباني را از شما قبول كند و سعي كنيد كه صبوري خود را مثل هميشه حفظ كنيد.»

همسر شهيد مي‌گويد: در زمان حيات، ناصر يكي از افرادي بود كه براي جمع آوري كمك‌هاي مردمي براي جبهه از طريق مسجد  اقدام مي‌كرد، من هم با اجازه او از طرف خودمان كمك مي‌كردم، چندين مرحله از طلاهاي شخصي خودم براي اين كار استفاده كردم و به مرور زمان همه طلاهاي خود را دادم و فقط حلقه ازدواجمان را نگه داشتم.

بعد ازشهادت ناصر با خودم گفتم من حلقه ازدواجم را با وجود او مي‌خواستم، حالا كه او شهيد شده و در كنارم نيست، ديگر به آن احتياجي ندارم، به همين دليل هم حلقه ازدواجم را نيز اهدا كردم. همان شب خواب شهيد ناصر را ديدم.

از ديدن او خيلي خوشحال شدم. او جمله كوتاهي گفت و رفت، به آرامي با دست خود به پشت من زد و گفت كه باعث افتخار مني و من از شما همين انتظار را داشتم...

* نتوانستم وصيت‌نامه را در حضور خودش بخوانم

وي در ادامه اضافه مي‌كند: بعد از شهادت ناصر تصميم گرفتم  كليه وسايل او را به غير از كت و شلوار دامادي و يك اوركت را، براي كمك به مستمندان اهدا كنم، مي‌خواستم آنها را به عنوان يادگاري براي مسعود و محمد كه بعد از شهادت پدر دنيا آمده بود نگه دارم.

يك شب خواب ديدم كه ناصر با ناراحتي و با كفش وارد منزل شد. من تعجب كردم زيرا او به نظافت خيلي اهميت مي‌داد. رو به من گفت، كت‌و‌شلوار و اوركت مرا بده مي‌خواهم ببرم! من گفتم يكي از دكمه‌هاي كت افتاده، اجازه بده بدوزم بعد ببر. گفت نمي‌خواهد! آنها را از من گرفت و رفت.

فرداي آن روز به دفتر امام خميني(ره)زنگ زدم و خواب خود را تعريف كردم،به من گفتند آنها را نگه‌دار و اگر فقيري آمد يا موضوع خاصي پيش آمد آنها را اهدا كن، فرداي آن روز در يكي از شهرهاي شمالي زلزله آمد و من به سرعت لباس‌هاي شهيد را براي كمك به  زلزله‌زده‌هاي شمال اهدا كردم و فهميدم كه نظر ناصر هم همين بود كه باقي‌مانده لباس‌هايش را هم براي مستمندان اهدا كنم.

همسر شهيد درباره آخرين ديدار و اعزام او به جبهه مي‌گويد: شب آخري كه مي‌خواست به جبهه اعزام شود، همه اعضاي خانواده دور هم جمع بوديم كه ديدم ناصر نيست. به دنبال او رفتم، ديدم دريكي از اطاقها نشسته و در حال نوشتن چيزي است. تا مرا ديد آن را مخفي كرد، از ناصر پرسيدم، چكار مي‌كردي؟

و او چيزي نگفت.خلاصه، با اصرار فهميدم وصيت‌نامه مي‌نوشت.

با اصرار از او خواستم كه من هم آن را بخوانم و او چون روحيه مرا مي‌دانست امتناع مي‌كرد، تا اينكه از من قول گرفت كه بعد از خواندن آن گريه نكنم، ولي خط اول و دوم را كه خواندم طاقت نياوردم و شروع كردم به گريه كردن. به من گفت مگر قول ندادي كه گريه نكني! ولي من چطور مي‌توانستم وصيت‌نامه او را در زمان حضور خودش بخوانم وگريه نكنم؟

همان شب آخري كه مي‌خواست برود به من گفت؛ طاهره! نامه‌هايي كه برايت نوشتم را بياور!من هم آوردم. بعد همه آنها را پاره كرد.گفتم چرا اين كار را مي‌كني؟ گفت؛ آخر اين نامه‌ها را براي تو و خصوصي نوشته‌ام، مي‌ترسم بعد از من به دست ديگران بيفتد و بخوانند.

* پس از شهادت نام فرزندمان را خودش انتخاب كرد

همسر شهيد مي‌گويد: مسعود، فرزند اولم در زمان شهادت پدرش 5/2 سال داشت و فرزند دوم من هم 5 ماه بعد ازشهادت پدر به دنيا آمد. در روزهاي آخر و قبل از به دنيا آمدن فرزندمان خواب ديدم با حالتي نگران و ناراحت در مسجد مسگرآباد هستم.يك نفر كه هويت او برايم مشخص نبود جلو آمد و خطاب به من گفت؛ از چه چيزي ناراحتي؟ ناصر اسم محمد را خيلي دوست دارد! من تعجب كردم و از خواب بيدار شدم.

خوابم را براي مادر و خاله (مادرناصر) تعريف كردم. ازطرف ديگر، پدر ناصر گله مي‌كرد كه چرا براي انتخاب اسم فرزندان از او پيشي مي‌گيريم؟ من تصميم گرفتم كه براي احترام به او براي نامگذاري فرزندم از او اجازه بگيرم.

به من گفتند؛ پدر نام هادي و ابوالقاسم را براي فرزند پسر دوست دارد و ممكن است موافقت نكند كه اسم فرزندم را محمد بگذاريم. وقتي براي پدر همسرم خوابم را تعريف كردم، بدون معطلي گفت اسم او را محمد مي‌گذاريم و من خيلي خوشحال شدم كه هم به پدرشوهر احترام كذاشته بودم، هم نامگذاري فرزندم توسط همسر شهيدم عملي شده بود.

شهيد كلهر به روايت همرزمان

* سرباز گارد شاهنشاهي اما مريد امام بود

علي حاج حسين كلهر برادر بزرگ‌تر شهيد ناصر مي‌گويد:  ناصر در دوران انقلاب و ماههاي آخر سال حكومت پهلوي  سرباز گارد شاهنشاهي در شرق تهران(شهرك شهيد شجاعي) بود و با توجه به حركت‌هاي انقلابي به همراه تعدادي از دوستان و هم خدمتي‌هاي خود به صورت  مخفيانه به سازماندهي نيروهاي انقلابي مي‌پرداخت تا در مواقع ضروري به مقابله با فرماندهان ارتش شاه بپردازند. در روزهاي آخر رژيم پهلوي  و حكومت نظامي، ناصر به فرمان  امام خميني (ره) از ارتش جدا شد.

بعد از پيروزي انقلاب، با توجه به نياز مبرم به نيروهاي نظامي جهت حفاظت از آرمانهاي انقلاب و امام، به ارتش بازگشت و به حفاظت از اسلحه‌خانه و مهمات پادگان پرداخت تا به دست گروه‌هاي ضد انقلاب نيفتد.

با راه اندازي سازمان بسيج، ناصر و يكي دو نفر ديگر از دوستانش، بسيج  و انجمن اسلامي محل كار خود در كارخانه ايرانيت‌سازي را تشكيل دادند و با توجه به حضور تعدادي افراد علاقه‌مند به شاه وحكومت پهلوي، با افكار التقاطي و كمونيستي مبارزه مي‌كرد تا افكار انقلابي امام خميني(ره) در محل كار ترويج شود.

* اهميت به بيت‌المال

منصور كلهر برادر شهيد مي‌گويد: او به حفظ بيت‌المال و رعايت آن بسيار اهميت مي‌داد. روزي ازطرف دوستان به پادگان نظامي دعوت شده بود. بعد از نماز و صرف ناهار، با توجه به اين كه ما نظامي بوديم و اسلحه همراه داشتيم، تصميم گرفتيم براي تمرين و آموزش،تيراندازي كنيم، همه دوستان تيراندازي كردند. از او خواستيم تيراندازي كند ولي خودداري كرد و گفت: اين فشنگ‌ها سهميه شما و از بيت‌المال است؛ ما در حال حاضر  در محاصره اقتصادي و نظامي هستيم، پس بايد در استفاده از آنها  دقت كرده  و از اسراف بيهوده آن جلوگيري كنيم.

* نگاهي كه ماندگار شد

كربلايي، از همرزمان شهيد ناصر در عمليات خيبر مي‌گويد: من آخرين نفري بودم كه ناصر را زنده و درحال مبارزه با نيروهاي بعثي عراق در جزيره مجنون ديدم.

بعد از اعلام عقب‌نشيني تاكتيكي به اوگفتم بايد برگرديم، ولي ناصر نگاه معنا داري كرد و گفت شما برويد، شهدا كه رفتند،خيلي از دوستانم هم مجروح شده‌اند، من مي‌مانم يا با آنها برمي‌گردم و يا پيش آنها مي‌مانم، ديگر او را نديدم تا اينكه بعد از گذشت سالها، در سال 1376 مقداري استخوان و لباس‌هايش را از منطقه مجنون آوردند. تا روشنايي ديدگان خانواده‌اش باشد. نگاه آخرش كه همراه با وداع هميشگي بود را فراموش نمي‌كنم.

*رشادت شهيد كلهر در جبهه‌هاي غرب

مجتبي كلهر از همرزمان شهيد ناصر در كردستان مي‌گويد: در فروردين سال 62 قرار بود تعدادي از نيروهاي سپاه از پادگان امام حسن(ع) درشرق تهران (اسب دواني) به مناطق جنگي اعزام شوند.

درتاريخ 12 فروردين، من ازطريق سپاه شميرانات و ناصر از طريق سپاه شهرري همديگر را در آن پادگان ديديم و به اتفاق هم با نيروهاي ديگر به كردستان رفتيم، و قرار شد با چندين عمليات ويژه، يكي از روستاهاي شهر سقز به نام ترجان (درمنطقه صفر مرزي كردستان ايران و عراق) را كه محل تجمع و ائتلاف نيروهاي ضدانقلاب كومله و دموكرات بود و از آنجا براي پخش اطلاعيه  و اخبار راديويي خود استفاده مي‌كردند را آزاد نماييم.

لذا ازطريق هلي‌كوپترهاي نيروي هوايي و از طريق هلي‌برد اعزام شديم. شرايط آن منطقه به علت همكاري نزديك نيروهاي ضدانقلاب و نيروهاي كماندوي عراقي بسيار خطرناك بود، بعد از حدود 20 روز، جنگ نابرابر و شهادت تعداد زيادي از نيروهاي رزمنده، توانستيم با رشادت‌هاي شهيداني چون ناصر حاج حسين كلهر ارتفاع مشرف به روستاي ترجان را از وجود نيروهاي ضدانقلاب پاكسازي كنيم و در اختيار نيروهاي ارتش قرارداديم و امروز عكس ‌هاي همراه با شهيد ناصر در روستاي ترجان بعد ازگرفتن آن منطقه از دست نيروهاي ضدانقلاب برايم به يادگار مانده است.

بريده‌اي از وصيت نامه شهيد كلهر

«ديگر گذشت والفجر مقدماتي‌ها كه ما بر زيادي نيرو غرور داشته باشيم، ما قطره‌اي هم در مقابل اقيانوس‌هاي وسيع خداوندي نيستيم. ما وسيله‌اي هستيم تا دفاع كنيم از اسلام، حالا دراين راه راضي هستيم به رضاي خداوند بزرگ و از او هم كمك خواسته‌ايم.
انشاء الله خداوند عنايت بكند و ما بتوانيم راه بسته كربلاي حسيني را باز كنيم .

پدر عزيز و مادر مهربان! شما خود بهتر از من مي‌دانيد كه هميشه تا ظلم هست بايد با ظالمين مبارزه كرد و اين مبارزات همراه با خون‌هاي پاك شهدا رنگين مي‌شود و استمرار اين مبارزات بايد با خون بچه‌ها ادامه پيدا كند.

به شهادت تاريخ، اسلام عزيز و مظلوم،هميشه مورد تاخت‌و‌تاز مستكبرين بوده و بنابراين بايد براي حفظ اسلام ايثار كرد. امروز ما تكليف داريم كه از اسلام عزيز دفاع كنيم، چه خداي نخواسته شكست بخوريم و چه پيروز بشويم كه انشاء الله پيروز هستيم.

عزيزان من اگر در دوران حيات از روي جهالت جسارتي به شما شد، واقعا شرمنده هستم و اميدوارم كه مرا حلال كنيد. اگر سعادت داشتم و به شهادت رسيدم سعي كنيد صبر انقلابي خود را حفظ كنيد و نگذاريد منافقين خوشحال بشوند.

اميدوارم كه هميشه از ياوران امام بزرگوار باشيد و لحظه‌اي از ياري امام عزيز كوتاهي نكنيد.

همسرعزيزم! گرچه برايم دشوار بودكه شما را ترك كنم، اما امروز اسلام عزيز درخطر است و خون هزاران نفر مثل من فداي اسلام عزيز بشود بهتر از اين است كه مبادا خداي نخواسته... و تو خود بهتر از من تمامي مسائل را مي‌داني و چقدر در اين راه كمكم كردي كه از تو نهايت قدرداني را مي‌كنم... اگر از من ناراحتي كوچكي هم داشتي، خواهش مي‌كنم كه مرا حلال كن و اگر سعادت داشتم شهيد شدم... تو همچون كوه استوار باش.

لحظه‌اي از ياري اسلام كوتاهي مكن، و خط امامان خود را سرمشق زندگي قرار بده.درتربيت مسعود، نهايت ظرافت را به خرج بده تا ان شاءالله يك ياور اسلام را تحويل صاحب اصليش بدهي.دعا كن كه بتوانم دين خود را به اسلام عزيز ادا كنم و خداوند مرا مورد بخشش خود قرار دهد، ما مي‌رويم تا ان‌شاء‌الله پرچم پيروزي و فتح را بر گلدسته‌هاي حرمين ائمه معصومين به اهتزاز درآوريم...»

 

 

منبع:

1. روزنامه كيهان

2. پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس شهید حاج قاسم سلیمانی

ارسال نظر به عنوان مهمان

  • هیچ نظری یافت نشد