آن روز دیگر مطمئن شده بودیم که دادههای موجود برروی نقشه حدود یک کیلومتر با آنچه که در زمین وجود دارد متفاوت هستند. این بدان معنا بود که اگر ما همه کارها را درست انجام میدادیم و در نهایت با استفاده از مختصات نقشه گلوله را شلیک میکردیم. این گلوله یک کیلومتر آن طرفتر بر زمین میخورد. به قرارگاه رفتیم تا موضوع را به صورت دقیق و علمی و بر مبنای عکسهای هوایی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. اما عکسهای هوایی که موجود بودند، بدتر از نقشه هیچ همخوانی با واقعیات نداشتند. به گونهای که
عکس مورد نظر ما را قبل از انقلاب با استفاده از یک هواپیمای نظامی از روی رودخانه بهمن شیر گرفته بودند. این عکس به گونهای غلط بود که ابتدای آن بسیار بزرگ به نظر میرسید و هنگامی که میخواستیم انتهای آن را ببینیم با یک تصویری از نخلهایی شبیه به مو مواجه میشدیم.
اصلأ نمیشد به این عکس بیقواره «مقیاس» بدهیم و سایه نخلها و ساختمانها به گونهای آن را تحتالشعاع قرار میداد که قابل تفسیر نبود. ما میدانستیم که چه میخواهیم و بیشک خواستههای ما نه با این نقشه تأمین میشد و نه با عکسهای بیمفهوم و قدیمی هوایی. بنابر این حساسیت ما موجب واکنش قرارگاه فرماندهی عملیات شد و آنها اقدام به پرواز دادن یک فروند «پهباد» بر فراز منطقه و گرفتن عکسهای هوایی جدید کرد. پس از آماده شدن عکسها به اتفاق سایر فرماندهان قرارگاه و یگانهای عمل کننده اقدام به گویاسازی و تفسیر عکسهای جدید کریدم و متوجه شدیم که این بار مشکل برطرف شده و میتوانستیم به این دادهها اعتماد کنیم.
به اتفاق مهدی زندینیا به زمین منطقه بازگشتیم تا ضمن بررسی مجدد اطلاعاتمان بر روی زمین، همه چیز را از اول تکرار کنیم . برای همین یک مقیاسی که به آن بلوک میگفتیم را برای خودمان مشخص کردیم و از کنار قبضهها با استفاده از یک دستگاه موتور «تریل» و قطب نما تمامی منطقه را تکه تکه تا ساحل اروندرود مورد بررسی قرار داده و نقشه هایمان را اصلاح کردیم. بدین ترتیب اختلاف یک کیلومتری مابین ساحل اروند رود تا ساحل «بهمنشیر» برطرف شد و ما از دقت شلیکهایمان مطمئن گردیدیم. اما هنوز مشکلات دیگری هم در سیستم تجهیزاتی و نقطه یابی وجود داشت که میبایست حل شوند.
اولین مشکل که همواره به صورت تکراری از عملیاتهای قبلی وجود داشت عبارت از عقبنشینی و فرو رفتن قبضههای خمپارهانداز در زمان شلیک به درون زمین بود. هنگامی که خمپاره 81 یا 120 میلیمتری شلیک میکند، در اثر انفجار خرج گلوله در داخل لوله یک تکان بسیار شدیدی به سلاح وارد میشود که جهت این ضربه به سمت انتهای سلاح است و در نتیجه قبضه کمی به سمت زمین حرکت میکند.
این حرکت موجب جابجایی قبضه و در نتیجه بر هم خوردن زاویه بسته شده برروی سلاح میشود. ما از مدتها پیش به این نتیجه رسیده بودیم که بهترین راه مهار این ضربه، محکم کردن زیر قنداق سلاح است. این محکم کاری را میشد با استفاده از ریختن «بتون آرمه» انجام داد. اگر چه قبل از این توسط گونی شن و لاستیک و گذاشتن سنگ انجام شده بود، اما کارآیی بتون آرمه از همه چیز بالاتر بود و میتوانست مدت زمان بیشتری تحمل کند. اما محرمانه بودن زمین عملیات دست ما را بسته بود و نمیتوانستیم آزادانه در آن تغییر بوجود آوریم و هر کاری که دلمان خواست انجام دهیم. به همین جهت تصمیم گرفته شد تا به کمک نیروی انسانی و بدون دستگاههای مهندسی با استفاده از بیل و کلنگ حفرهای به طول و عرض دو تا سه متر و عمق بیش از یک متر در زمین ایجاد کنیم و پس از آرماتوربندی، بتن در این حفرهها بریزیم. مسئولیت این کار بعهده رزمندگان خمپارهانداز گذاشته شده بود، واقعأهنوز هم میگویم خدا قوت دهد به این رزمندگان شجاع که توانستند چنین کار طاقتفرسایی را بدون هرگونه امکانات و با سعی و تلاش فراوان به پایان رساندند.
به گونهای که از یک ماه و نیم قبل از عملیات شروع به کار کردند و چهار روز مانده به عملیات زیرسازیها خشک و محکم شد و آماده قرار گرفتن سلاح شدند. حالا آخرین مشکل ما تعیین هدفی در آن سوی اروند رود به عنوان شاخص بود تا با استفاده از مختصات آن بقیه اهداف را گرا گیری کنیم. نیروهای ما در این کار تبحر زیادی داشتند اما معین کردن نقطه اولی که در تخصص گلولههای دور برد نقش اساسی را ایفا میکند کار آسانی نبود چون ما معمولأ برای تعیین این شاخص از گلولههای فسفری که دود سفید رنگی از خود تولید میکنند استفاده میکردیم. این دود از فاصله دور قابل تشخیص بود و کمک میکرد تا بفهمیم گلوله در کجا بر زمین اصابت کرده. اما اینجا با هر جای دیگری تفاوت داشت چرا که دود سفید حاصل از انفجار این گلوله سبب میشد تا دشمن متوجه هدفمان شود و امکان لو رفتن عملیات ایجاد شود.
چون این قوانین در همه جای دنیا یکسان هستند و نیروهای نظامی به خوبی میفهمند معنای شلیک گلوله فسفری چیست. بنابر این تصمیم گرفتیم از همان گلوله جنگی استفاده کنیم که باز هم یک مشکل دیگری وجود داشت و آن هم آرام بودن خط بود. این خط تا قبل از این در اختیار ژاندارمری قرار داشت و آنها هم به سبب آرام نگاه داشتن آن در طول شبانهروز درگیری و گلولهباران خاصی با ارتش بعث نداشتند و از گلوله زیادی استفاده نمیکردند. اگر ما میخواستیم یک هدف شاخص که همه بتوانند آن را ببینند و بر مبنای آن شلیکهای خود را انجام دهند، تعیین کنیم نیاز بود تا گلولههای زیادی شلیک کنیم که این کار هم بیشک سبب لو رفتن عملیات میشد. ما حتی تا چند روز قبل از عملیات هیچ سلاحی را به منطقه انتقال نداده بودیم و زیر سازیهایی را هم که شبها میساختیم توسط شاخ و برگ درختان میپوشاندیم تا دشمن پی به تغییرات نبرد.
این محدودیتها سبب شده بود تا برای هر کاری که میخواهیم انجام دهیم ساعتها فکر کنیم و راه حلی برایش بیابیم. بنابر این تصمیم گرفتیم بر اساس همان سهمیه روزانه گلوله که از قبل شلیک میشد، اقدام به تعیین نقطه شاخص کنیم. همه فرماندهان گردان و رزمندگان منتظر نقطه شاخصی بودند که قرار بود مشخص کینم. آنها هم همچنان مشغول پیدا کردن راهی برای این کار بودند. ضمن اینکه همزمان میبایست به سایر کارها هم توجه داشته و از صحت انجام آنها اطمینان کسب کنند. برای مثال فاصله بین نخلها در ساحل خودی حدود چهار متر بود و نهرها هم از غرب به شرق ادامه داشتند. بنابراین میبایست فاصله بین نخلها و تیرهای برق و خصوصیات نهرها و سایر مواردی که در ساحل دشمن هم قرار داشت مشخص شود تا برای زدن اهداف اگر گلوله کمی با فاصله برخورد کرد تصحیحات را با استفاده از این درختان یا نهرها و تیرهای برق بر مبنای متر اعمال کنیم تا گلوله بعدی را درست به هدف بزنیم.
بر این اساس از نیروهای اطلاعات عملیات خواسته شد تا این اطلاعات را برایمان بیاورند. سه روز بعد این اطلاعات به دستمان رسید و جالب بود که همه دارای خصوصیات همین سوی آب بودند. یعنی فرهنگ و زندگی در دو سوی رودخانه کاملأ شبیه هم بود و این کار ما را ساده تر میکرد. چون از آن به بعد میدانستیم که فاصلهها چقدر هستند و چگونه میتوانیم اگر یک گلوله به هدف نخورد گلوله بعدی را دقیق بر روی هدف بزنیم.
اکنون مهمترین کار شلیک چند گلوله و تعیین هدف شاخص در ساحل دشمن بود. کاری که فرمانده ادوات از روزها قبل مشغول ایجاد مقدماتش بود. بر اساس اطلاعات رسیده از نیروهای اطلاعات عملیات، حضور رادارهای «رازیت»(رادارهای زمینی) در منطقه فاو و به خصوص «خورعبدالله» حتمی بود. بنابراین دشمن میتوانست با استفاده از این رادارها محل خمپارهاندازها را کشف کند. چرا که رادارهای رازیت از سیستم لرزه نگاری بهره میبرند و میتوانند فاصله و سمت و به طور کلی موقعیت یک قبضه سلاح خمپارهانداز را بفهمند. چون همانگونه که قبلأ هم گفته شد این سلاح در هنگام شلیک ضربه شدیدی را به زمین وارد میسازد. بدین گونه اگر برای گرفتن ثبت تیر یک گلوله هم شلیک میشد. دشمن جای آن را پیدا می کرد.اما میبایست چارهای اندیشیده شود.
حتی اگر این دستگاهها کار هم نمیکردند و یا توجه خاصی به آنها نمیشد. باز هم ترجیح داده میشد تا نیروها احتیاط کنند و موقعیت خودشان را لو ندهند. به همین خاطر فقط از سه دستگاه خمپارهانداز برای این کار استفاده شد تا یکی از آنها هدف مورد نظر را بزند و دو تای دیگر به هر کجا که خواستند همینجور شلیک کنند. بدین گونه دشمن نمیتوانست مکان استقرار خمپاره اصلی را تشخیص دهد. شب قبل سه قبضه خمپاره را در جاهای مختلف کار گذاشتند و قرار شد به محض اعلام مختصات مورد نظر از سوی حاج مهدی زندینیا، این سه قبضه همزمان شلیک کنند و یکی از آنها که از قبل مشخص شده بود اقدام به انهدام هدف کند.
من و حاج مهدی هر کدام به فاصله تقریبأ 500 متر از هم بر روی دو نقطه مرتفع مستقر شدیم. من بر بالای درخت «کُنار» بودم و حاج مهدی هم در داخل یک ساختمان نیمه خراب قرار داشت. هر دو آن سو را با دوربین نگاه میکردیم تا یک مکان شاخص پیدا کنیم. همینجور که نگاه میکردم، دیدم در کنار یک اسکله خراب که مقداری در آب قرار داشت، درست در مقابل چشمان ما چند سرباز بعثی مشغول ایجاد آتش بودند تا احتمالا چای یا قهوه درست کنند.
ما زیاد پشت بیسیم صحبت نمیکردیم و همه حرفهایمان را در قالب یک یا دو کلمه میگفتیم و منظور هم را به خوبی درک میکردیم. به مهدی زندی نیا گفتم آن آتش چطوره، او هم که همان هدف را دیده بود گفت موافقم. مختصات را به خمپاره هدف خودمان دادیم و گفتیم هر سه خمپاره همزمان شلیک کنند. قلبمان میتپید و میخواستیم ببینیم بعد از این سه ماه،نتیجه کارمان چگونه خواهد بود و چقدر میتوانیم در حمایت از رزمندگانی که بی پناه به آنسوی ساحل دشمن می روند، موفق باشیم.
گلولهها شلیک شدند و من به جرأت می توانم بگویم که گلوله مورد هدفمان درست بر روی کتری آن بعثی ها فرود آمد و هر سه یا چهار نفرشان را کشت. از خوشحالی در پوستمان نمیگنجیدیم چون کارمان نتیجه داده بود و هدف شاخص ما با اولین گلوله منهدم شد. همه فرماندهان ادوات از راه دور شاهد این کارمان بودند و آنها هم خوشحال شدند. اکنون ما به خوبی میدانستیم که با چه زاویه و درجهای میتوانیم اهداف دشمن را در آن سوی ساحل اروندرود بزنیم.
آن شب همه فرماندهان در سنگر فرماندهی تیپ ادواتی «رعد» جمع شدند و اقدام به ثبت کارت تیر کردیم یعنی مختصات خط اول و دوم و سوم دشمن را بر حسب زاویه سمت و برد محاسبه و مشخص کردیم که برای زدن این خطوط چه کارهایی را باید انجام دهیم. در روزهای بعد اهداف مهم دشمن را پیدا کردیم و هر روز یک یا دو گلوله مانند سابق شلیک میکردیم تا مختصات آنها را ثبت کنیم. البته برای لو نرفتن قبضه همزمان میبایست لودرو یا بولدوزری هم در منطقه کار کند و علاوه بر لرزش، دودی هم به هوا بلند شود تا جای خمپارهها لو نرود. قبلأ هم گفتم که دشمن به این صداها و دودها عادت داشت و اهمیتی نمیداد. حالا فقط منتظر شب عملیات بودیم تا به همه نشان دهیم که چه آتشی برپا میکنیم. اکنون به طور کامل آماده اجرای عملیات بودیم و در این روزها به ایجاد شبکه با سیم یا همان تلفن بین تمامی سنگرها و مقرها کردیم.»
منبع :باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس
- هیچ نظری یافت نشد
ارسال نظر به عنوان مهمان