سه شنبه, 09 خرداد 1402
شناسه خبر:4207

شهید غلامرضا مرتضوی _ صحبتهای یک عاشق با معشوق در خلوتگاه مقدس است

  • انداز قلم
گفتارهایی از شهدا

شهید غلامرضا مرتضوی/ هجدهم تیر 1349، در شهرستان کرج چشم به جهان گشود. پدرش نصراله و مادرش حلیه نام داشت. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود.

از سوی مرکز اعزام روحانی در جبهه حضور یافت. دوازدهم دی 1366، با سمت نیروی واحد تبلیغات در دزفول بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. مزار وی در بهشت فاطمه شهر قدس تابعه شهرستان شهریار قرار دارد.

به نام يگانه معبود بي همتايم . پروردگاري كه مثل او هرگز نبوده و نخواهد بود . هم او كه انسان ها را آفريده و به آنها راه خوب و بد را نشان داده . خدايا نمي دانم چگونه سخن آغاز كنم با حمد و ثناي تو اگر بخواهم حمد تو را به جاي نياورم كفران نعمت كرده ام.

و اگر بخواهم ابتداي سخنم با حمد و ثناي تو آغاز شود حتي اگر هزارها و بيشتر از اين دريا بود و آنها جوهر قلمم كه همانا هزارها برابر بيشتر از درخت هاي كنوني و همه آسمان ها و زمين ها دفترم باز اين دفتر ناتمام مي ماند.

چرا كه اگر من بخواهم يك شكر براي يك نعمت تو به جا آورم از بدو ظلمت تا محو جسماني آن بيشتر هم وقت لازم بود اما چه كنم ؟ اي محبوب من واي معشوق من اگر چه عشق هزاران آدمي در دلم باشد آن عشقي كه بيشتر از همه مرا مي سوزاند عشق توست و خدايا نمي دانم در نظر تو چگونه مخلوقي هستم .

ولي اين را مي دانم كه تو همان معشوق دوست داشتني من هستي كه اگر مشاهده مي كني كه بر كس ديگري عشق مي ورزم و از ياد تو غافل بعد از اين كه در راستاي آميزشي زودگذر كام دلم را از آن معشوق چند لحظه اي مي گيرم باز به خاطرم مي آيد كه معشوقي ديگر دارم و به سوي تو مي شتابم و اين تو هستي كه باز مرا در آغوش مي گيري و به من محبت مي كني .

هزارها بار برايم ثابت شده وقتي از ياد تو غافل مي شوم و تا به ديگري مي آميزم اين لذت اگر براي چند لحظه مرا شاد مي كند اما بعد از آن از او سير مي شوم و باز به سوي تو مي آيم تو همچنين وقتي در خلوت با تو به سر مي برم هيچ چيز نمي تواند مانع لذت بردن من از معشوقم شود.

تو هم اوني كه نمي خواهم سر از سجده ات بردارم و دوست ندارم كسي در اين هنگام مزاحمم شود . آه كه چه قدر خوشحالم از اين كه عاشق موجودي شده ام كه زبانم حتي از بردن نام او هم قاصر است آن قدر تو را دوست دارم كه اگر مردم مرا ديوانه نمي پنداشتند در عدم رويئت آن قدر گريه مي كردم كه از چشمانم خون ببارد .

اما در مقابلت بد تركيب و خائن و هزاران صفت رذيله ديگر كه نمي خواهم كاغذم را كثيف كنم و ياد آنها كنم با آن ظاهر فريبنده اش مرا مي فريبد و مرا مشغول خود مي گرداند . آه كه مي خواهم اشك بريزم به حال پريشانم و براي همه پستي و رذالت را معشوق خود رها كرده و ملعوني را عاشق مي گردم .

خدايا تو خودت مرا ببخش و از كوتاهي هايم بگذر چرا كه ت هم او هستي كه همواره بامني . اي زيباترين زيبايان اي بزرگترين بزرگان و اي ....خدايا نمي دانم آدميان چرا اين قدر كوته فكرند و كوته نظر . نمي دانم اينان ديگر چه معشوقي مي خواهند بهتر از تو ، از همه زيباتر ، از همه داراتر از همه باعظمت تر از همه ...تو را به كه بالاتر از آن چيزي نيست مرا با خودت و اولياءات مأنوس گردان .

والسلام علي من التبع الهدي/ غروب يكشنبه غمگين مورخه نهم آذر 1365 در حجره 21 مدرسه قديري

بسمه تعالی

آنچه پشت این برگه نوشته شده صحبتهای یک عاشق با معشوق در خلوتگاهی مقدس است عاشقی که در قدر معشوق خود را می داند اما باز هم به او خیانت می کنید اما معشوق ولی معشوق بزرگ است .

به امید اینکه عشق عاشق معشوق را نیز دوستدار عاشق گرداند.

 

 

منبع:

1. پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

2. نویدشاهد

ارسال نظر به عنوان مهمان

  • هیچ نظری یافت نشد