اینجانبه لیلا معروف زاده فرزند معروف سا کن سرد شت جانباز 40% بنده در زمان حا دثه تلخ وبه یاد ماند نی بمباران شیمیا یی در 7 تیر سال 1366 د ر سن 20 سال بودم و مدت دو سال بود در بنیاد شهید مشغول به کار بودم تاز از سر کار امده بود به منزل . منزل ما جنب مسجد جامع بود که مشغول نماز خوا ند ن بودم که صدای هواپیماها ی عراقی به گوشم رسید حدود ساعت 4 -10 -15 د قیقه عصر بود هواپیماهای عراق بر فراز شهر سر د شت مشا هده نمودم برای هشدار دادن به برادرم که در ان زمان سر باز وظیفه سپاه مستقر در پایگاه عملیاتی شهر شهید دادکوش و اقع در جنب مسجد جامع خد مت می کر د ندبه بیرون از منزل دوید م هوای شهر خیلی تمیز و افتابی بود و هواپیماها را به خوبی می دیدم وقتی که چشم به هواپیما های عراقی افتاد شیی نارنجی ( یازرد –طلای ) رنگی را د یدم که از آسمان به طرف شهر می آید همراه با برادرم خود را به داخل جوی خیابان انداختم بعد از بیرون امدن از جوی اب به طر ف خانه رفتم صدای که بر اثر اصابت بمب هواپیما ها به شهر بر خورد کرد خیلی خفیف و کم صدا بود در صورتی که صدای سایر انفجارهای قبلی شد ید تر بود ند و این صحنه برایم خیلی عجیب بود به خود گفتم چیز مهمی نیست و به خانه که رسیدم صدای زنگ تلفن به صدا در امد که از طریق سپا ه با من تماس گرفتند جهت مداوا و کمک به نقا هتگاه بروم چون شغل بنده در بنیاد شهید مددکار و مسئول امور شهدا و مجرومین و معاون بنیا دشهید سر دشت بودم و قبلا" دور امدادگررا طی کرده بودم به بیمارستان شهررفتم 2نفر مجروح در انجا را مشا هده نمو د م که یکی از انها را میشنا ختم و از ایشان خون جاری بود بنام قادر امینی که قبلا" جانباز بود ند و انها د ر اولین اصابت بمب به چهار راه سپاه یعنی به لبه با کن مغازه اقای اسما عیل رشیدی که در ان زمان رنگ فرو شی بود بر خورد کرد وهر دو نفر در انجا مجروح شده بو دند. بعد به خانه رفتم که دو باره زنگ تلفن به صدا در امد که من به نقا هتگاه بروم بعد فهمیدم که سالن تر بیت بدنی تختی را می گویند به همراه راننده بنیاد شهید بنام اقای فتاح خضری که جانباز70% میباشدو نیز از روی مسئو لیتی که آن زمان داشتم وظیفه خود میدانستم حرکت نمودم اول به محل اصابت بمب ها سر زدیم و در این میان بو یی که خیلی شبیه سیر گند یده بود به مشام رسید و بعد مشاهد نمودم که پودر سفیدی روی همه چیز نشسته روی دمپایی هایم که پایم بود پودر را مشا هده نمودم چیزی در باره نوع ماده شیمیا یی که مردم به ان الود شده بودند نشنید بودم بیشتر به محل چهار راه فرمانداری سا بق و سپاه و سر چشمه اصا بت کرده بود به سالن و الیبال فعلی تختی رفتم مشا هده کرم که جمعی کثیری از مردم شهر زن مردو بچه ها روی تخته ها در از کشید و ناله و سرفه می کردند و قبلا"سالن تربیت بدنی با تخت و طناب برای اویزان کردن سرم و غیر اماده و مهیا شده بود و ضمنا" در تقا طع چار راه هلا ل احمر که ان زمان فرمانداری بود پار چه ای نصب کرده بو دند به طر ف نقا هتگاه شی- میم - ر و من بعد شروع به کمک نمودم وبه هر کدام از مصدومین که در سالن اه وناله می کشیدن سرم و امپول آترو پین تزریق می کردیم وهمه آنها را به دو ش گر فتن به آب توصیه می کرد یم و هیچگونه اطلاعی در مورد گاز خردل که مردم به آن الود ه شده بو دند نداشتیم مصدومین با چشمان پر از اب استفراغ می کر دند پو ست بد نشان به شد ت خا رش داشت و مشکل تنفسی دا شتند چون مصد و مین بد نشان خیلی دا غ می شد و می خواستند لباس ها یشان رابیرون بیا ورند و بسیاری از انها چهره ها یشان سر خ و سیاه می شد و بعضی می گفتند سینه مان د اره می سوزد و چون من را اکثرا" می شناختند هر گوشه مرا صدا می زدند و در خواست کمک می کردند و من تنها زنی بودم که به همراه برادران اعزامی به سا لن تر بیت بدنی( نقا هتگاه) کمک و مداوا می کر دم تمام روز مشغول در ما ن بو دم و بیشتر انها که با من صحبت می کرد ند بعد ها در تهرا ن و شهر های دیگر به درجه شهادت رسید ند حوالی ساعت 12- 1 شب بود که احساس کردم خودم هم مجروح و مصدوم شده ام و مشکل تنفسی و خارش بدن و چشمانم سنگین و ضعیف شده بو د به دستور برادر ابولفضل کریمی که رئیس اداره تربیت بدنی سردشت و مسئول عملیات شهری آ ن زمان بودند ما را توسط یک دستگاه ما شین به منزل رسا ند دید م که حالم خیلی بد شده و شروع به استفراغ می نمودم و هر دو چشمانم نا بینا شدند و باچشمان کور با یکی از دو ستانم که در منزل ماه بود بنام مریم ابراهیم زاده شماره تلفن بهداری سپاه را گرفتیم که یک ما شین تویوتا از مرکز بهداری امد من و برادرم و 3 تا عموزاده و چند نفر از همسا یه ها سوار ماشین شد یم و ما ها را به نقاهتگاه بردند تا صبح در نقاهتگاه بودیم وبعد به همراه دیگر مصدومین با مینی بوس به شهر بانه سپس به شهر سقز و از شهر سقز با هلیکو تر به تبریر و سپس با هو اپیما از تبریز به تهران اعزام نمو دندو در بیمارستان بوعلی تهران بستری شد م جالب اینجا ست که با برادرم معروف ( هادی ) با هم در یک مینی بوس بودیم ولی از حال همد یگر خبر نداشتیم و فقط با صدای ناله اش ایشان را شنا ختم و با چشمان کور خود را به او رساندم و در تهران هر دو ما را از هم جدا نمود ند و هر کدام ما را به یک بیمارستان بردن روز بعد بیشتر اهالی سرد شت که در تهران بودند و یا سکو نت داشتند به کمک و دلجو یی ما شتا فتند و هر روز در بیما رستان که بودیم خبر شهدا توسط شوهر خواهرم بنام حسن بالو که آ ن زمان کارمند اداره مخا برات سر دشت بود ند به دستمان می رسید نوشتن چنین حادثه دلخراش و عمق ان فقط در روز حاد ثه قا بل رو یت است و اوج این فجا یع برای حادثه دیدگان و بازماندگان انان که دارای زخم عمیق میبا شد هر گز صحنه و اقعیت ان را با نوشتن و بیان خاطره نمی توان باز گو کرد زیر ان روز انعکا سی از صحرای محشر بود که نه قلم طاقت نوشتن و نه کاغذ تحمل تحریر و نه زبان توانا یی گویای ان و نه گوش قدرت شنیدن ان را دارد و انچه بیان شد شمه ای از ما جرای محشر صغیر بود و بس و فقط رموز ان محض شنا خت میباشد بنا بر این این فا جعه بزرگ را از صمیم قلب به روح پاک شهدا درود می فر ستم و با جانبازان و بازماند گان ابراز همدردی نمود ه چون خود و خانواده ام نیز یکی از قرمانیان آن رخ داد تلخ میباشیم. بر خود لازم دانستم که بنده به عنوان یکی از دو شاهدانی که برای د فاع از مظلومیت مردم شریف و شهید پرور سردشت که مورد هجوم و حشیانه ترین بمباران شیمیا یی که تا به حال بشر بخود ندید بود قرار گر فته مطالبی ارائه دهم و آ نها را در جر یان بگذارم . خدا را شا کرم به من این توفیق را داد بعد از مد ت ها زمان رنج و درد و با پیگیری های دفتر حقوق بین المللی دکتر عباسعلی رحیمی اصفهانی و کارکنان زحمت کش ان دفتر اقا یان دکتر اسبقی و دکتر بدری و دکتر شمسی و اقای گودرزی و دکتر ربیعی مدافح حقوق بین المللی دکتر فروتن ودکتر کشاورزی و دکتر خا طری و همچنین سفیر ایران در کشور هلند در ان زمان اقای زیاران و همکارانش و وبا همکاران انجمن دفاع از مصدو مین شیمیا یی مو جب فراهم نمود ند اکیپی متشکل از دادستان هلند ی اقای تیفن و پلیس ان کشور که در سال 84 به سر دشت امدند و با جانبازان شیمیایی سردشت گفتگو و دیدار داشتند مو جب گردید از بین انها دو تن را به عنوان شاهد برای دادگاه انتخاب کنند که یکی از آ نها بنده و دیگری اقای قادر مولان پور که اعضای خانواده اش را از دست داده ه بود جهت محا کمه تاجر هلند ی اقای فرانس فان ان رایت انتخاب شدیم . فرا نس فان ان رایت تاجری هلندی بودند که با همکاری اقای تانا کا تاجر ژا پنی تهیه کننده مواد تی د ی جی گاز خردل از کشور های اصلی که به اصلاح مدافع حقوق بشرند خریدار نمودند و به عراق ارسال می نمودند موادTDJ مواد ی است جهت مصارف کار خانه های نسا جی مورد استفاده قرار گرفته و با تر کیب کمی جوهر نمک به گاز خردل تبدیل می شود. محور یت دادگاه بر سر سرد شت و حلبچه بود که تاریخ 11 و 12 اذر ماه سال 84 اولین دادگاه فرانس فان ان رایت در دادگاه لا هه هلند با حضور شا هدان لیلا معروفزاده و قادر مو لان پور شروع گردید. که اقای قادر مولا ن پور برای دادگاه از وضعیت خود و شهید شد ن همسرش در تبریر و دو فرزند پسرش بنا مها ی ناصر ومال مال در تهران و مفقود شدن یک دخترش در بیمارستان تبر یزکه خانمش وضع حمل کرد بود .در دادگاه مطرح نمودند از اظهارات ایشان دادگاه متاءثر و سکوت را اختیار نمودند و اینجانب ماجرای را از اول ساعت بمب باران را تشر یح نمودم عمق فاجعه بحدی بود که وکیل های فرانس فان ان رایت توان دفاع از متهم را نداشتند که به 15 سال حبس محکوم و بعد از اعتراض ایشان مجدد در فروردین ماه سال 86 دادگاه با حضور انورد کاستنس خبر نگاری بود د ر حمله امر یکا به عراق فرانس فان را یت را بعد از دستگیری و فرار از ایتالیا به عراق رفته بود و با کارت شنا سا ی جعلی و تبعه عراقی بنام منصور مسلم زندگی می کرد شنا سایی و دستگیر می کنند و شخص دیگری بنام ورتل بیک کارشناسا ناتور در صلاح های مکروبی حضور داشتند در روند مر حله دوم دادگاه در سال 86 با افزایش دو سال حبس به 17 سال حبس محکوم شده و وکیل ایرانیان خانم ز کفیل بود ند و جا دارد از اقایان شیخ علی برزنجی از شهر ستان اشنویه حاج خلیل سعید پور و دخترش چیمن سعید پور جانباز 70 % شیمیای و عبدو اله شریفی از روستای الوت شهر بانه و اقای کیو مرث حسینی و سعداله عظما از روستای زرده کر مانشاه و اقا یان معمار باشی و مختاری از شهرهای آ بادان و خر مشهر و حاج اقا حسن واحدی و حاج اقا صالح عزیز پور اقدم و حاج اقا رحیم واحدی و حاج اقا محمد زمانی از سر دشت که از همسفران و مدافعان حق جو و حق گو که جز افراد مصیبت دیده و مصیبت زده بودند با قلبی ا کنده از درد و زجر و کوله بار زجر کشیده گان که خود شاهد و ناظر فاجعه وحشیا نه گرگ صفتان که در پوست میش بود ند به نامهای کمال حسن مجید داماد صدام و علی حسن مجید مشهور به علی شیمیای و حسن علی عبدول عزیز و سعد اله الفاتح و فایزه شهین که در دادگاه لا هه اسم انها برده می شود مسببا ن و صحنه گردان و کار گر دانان این تراژ دی ضد بشر ی بود ند با صدای رسا و سر بلندی و تحمل درد و مشقت توانستند مظلومیت این امت شهید پرور را به گوش جهانیان بر سا نند و انها را رسوای تاریخ گر دانند و نام ننگ شان در دفتر جنا یتکاران و خو نخواران ثبت نما یندو لا زم به تو ضیح است در هر گوشه از جهان چنا نکه هر کسی مایل به کسب اطلا عات بیشتر در روند کار دو مرحله از دفا عیات مصد ومین بمباران شیمیایی در داد گاه لا هه هلندی که بنده به عنوان یکی از شاهدان محا کمه فر انس فان ان رایت بودم حاضر هستم مطالب بیشتری ارائه نمایم.
منبع: باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس
- هیچ نظری یافت نشد
ارسال نظر به عنوان مهمان