چهارشنبه, 10 خرداد 1402
شناسه خبر:1232

خاطرات محمد ملایی

  • انداز قلم
خاطره

تمام خاطرات بد زندگی من در همان سال 66 است که در آن سال سردشت بمباران شد یعنی روز 7 تیر بود حالا هم با وجود اینکه سالها ی زیادی گذشته است هنوز هم آن روز ها زنده اند من در آن روز که سردشت بودم خبر یکی از فامیل هایم را شنیدم که در اثر شیمیایی جان خود را از دست داده است ولی من نمی دانستم نام شیمیایی چیست و چه مشکلاتی و عوارضی را به دنبال دارد من که از خانه بیرون رفتم حالم به هم خورد و کم کم بدتر می شدم به وسط شهر کسی را زنده نمی دیدم همه در خیابانها و کوچه ها دراز کشیده بودند و کسی از ترس جان خود کاری به آنها نداشت من هم حالم خیلی بد شد و هوش و حواسم نبود تا اینکه بیهوش شده بودم و بعد از مدتی دیدم که در بیمارستان دکتر شهید چمران تهران بستری شده بودم . و از همه بدتر این بود که چیزی با چشماهایم نمی دیدم .   و کور شده بدم من تقریباٌ  تا یک ماه اونجا بستری بودم و حال زن و بچه هایم بی خبر بودم که آنها هم در چه حالی هستند و چه می کنند من دیگر به فکر خود نبودم که تازه  با پاهای خودم راه بروم و بچه های خودم را دوباره در آغوش بگیرم وقتی حالم کمی بهتر شد مرا مرخص کردند و راهی شهر سردشت شدم و تا یک ماه همسرم بعنوان پرستار در خانه کمکم می کرد و آلان م که آلان است زحتمهای او را از یاد نمی برم چون واقعاٌ در طول این مدت هم من و هم خانواده ام سرد وگرم روزگار را چشیده ایم و حالا هم که چند سال از این حادثه گذشته است تشکر می کنم ا ز دولت ایران که حقوق اندکی را برای خانواده شهدا و جانبازان برای خرجی روزانه شان گذاشته است تا بتوانند با این مقدار ی از مشکلات خود را با آن حل نمایند. و بچه هایشان در بین کسان دیگر کم نیاورند و من آلان فقط تنها این مقدار حقوق را دارم و نمی توانم دست به شغل دیگری بزنم یعنی طاقت همچنین چیزی را ندارم و یک دیکر از مشکلاتم این است که من خیلی زود عصبانی می شوم و خانواده ام خیلی از من گله دارند. که حتی با خبرهای خیلی عادی هم عصبانی می شوم و خودم دوست ندارم که اینطور باشم که دست خودم نیست و حتی بچه هایم در مواقعی که خیلی هم خوشحال و سرحال هستم با کوچکترین چیزی که آنها می گویند ازشان قبول نمی کنم که امیدوارم آن مشکل هم برطرف شود.

 

 

منبع: باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس

ارسال نظر به عنوان مهمان

  • هیچ نظری یافت نشد