سردار شهيد زين الدين در شهريورماه 1358 وارد سپاه قم شد و پس از يک دورة يک ماهه آموزشي در تهران، مسئوليت پذيرش نيروهاي سپاه قم را برعهده گرفت. او در آغاز سال 1359 وارد اطلاعات سپاه قم و در نيمة دي ماه 1359 از طرف سردار محسن رضايي به سردار شهيد حسن باقري معرفي شد.
شهيد حسن باقري در 25 دي ماه 1359 طي نامهاي به حميد تقوي، مسئول اطلاعات عمليات سوسنگرد و دشت آزادگان، سردار مهدي زين الدين و محمدحسين نامدار محمدي را به او معرفي کرد. محمدحسين نامدار به حميديه رفت و مسئول اطلاعات عمليات آن منطقه شد و شهيد مهدي زين الدين به عنوان معاون حميد تقوي در سوسنگرد ماند...
آنچه در پي آمده، متن پيادة شده از روي نوار مصاحبه مذکور است:
***
من قبل از ورود به جبهه،يک دورة اطلاعات رزمي را در تهران ديده بودم. به «گلف» که آمدم مرا به قسمت اطلاعات عمليات، که اتاقي کوچک در گوشهاي از ساختمان گلف بود، معرفي کردند. اولين بار برادرمان حسن باقري را آنجا ديدم. ايشان که ميدانست ما دوره ديدهايم برخورد خوبي با ما کرد و گفت کسي در اينجا به اطلاعات عمليات توجه ندارد و شما با همت و پشتکار خودتان ميتوانيد سرنوشت جنگ را تعيين کنيد و با فعال شدن اين واحد، ميتوانيد تصميمگيريها و کادرسازيهاي زيادي در امور جنگ و عمليات داشته باشيد. از همان ابتدا، ميدانست اين کار، چه ارزشي دارد و برايش خيلي زحمت ميکشيد. بعد از مدتي، مرا به سوسنگرد فرستاد.
اولين خاطرهام در سوسنگرد، روزي بود که وارد سوسنگرد شده بوديم. پس از دو سه روز، جنگ، وضعيت عجيبي پيدا کرده بود. لشکر 16 زرهي، 16 دي ماه در برابر دشمن شکست خورد.
دشمن هويزه را دور زده بود و داشت به طرف سوسنگرد ميآمد. ما در سوسنگرد به فکر پدافند آنجا بوديم. شهيد باقري آمد و به اتفاق همديگر حرکت کرديم.
حدود يکصد تانک دشمن داشت پيش ميآمد. او بدون هراس از آن همه تانک، ايستاده بود و به من ميگفت: «بايد يک فکري کرد.»
خيلي دوست داشتيم که همانجا سلاحمان را دست بگيريم و جلو برويم. ولي او ما را از اين کار بازداشت و گفت: «بايد سنجيده عمل کنيم و چارهاي بجوييم. دشمن اگر امروز نميتواند به سوسنگرد بيايد، فردا خواهد آمد. بايد سوسنگرد را مهيا کرد.»
آينده نگري، پيشبينيها و مورد انفعال واقع نشدن از خصوصيات شهيد باقري بود که ميتوانست در بدترين شرايط، حالات و اعصاب خودش را به راحتي کنترل کند. در همه جاي عمليات و زماني که مثلاً ميگفت 20 تا آر.پي.جيزن بايد تا چه حد جلو بروند و کجا بايد بايستند؛ راهنمايي ميکرد، در همان لحظه به فکر آينده بود و اينکه دشمن چه کار ميخواهد بکند.
از جهت فکري قدرتي داشت که ميتوانست همة مسائل را تجزيه و تحليل و برنامهريزي کند. در عملياتهاي ابتداي جنگ که ما جلوي دشمن نيرو نداشتيم، در مورد استفاده از آب مرتباً مهندس سرداري را ميخواست، با وي مشورت ميکرد و حتي روي پَستي و بلنديهاي يک متر و نيم متر زمين هم محاسبه ميکردند، تا با رها کردن آب، جلوي حرکتهاي دشمن را بگيرند.
او تنها کسي بود که در ابتداي جنگ به نقشه، براي ديدن دورنماي تمام وسعت زمين، توجه ميکرد، اما فقط هم به نقشه اکتفا نميکرد، بلکه به زمين ميرفت و از نقشه استفاده ميکرد. در ابتداي جنگ، که هيچ کس به نقشه اهميت نميداد، او به نقشه خيلي توجه ميکرد. حتي مورد استهزاء قرار ميگرفت ولي هيچ وقت در مقابل اينگونه مسائل رنجيده خاطر نميشد و عکس العمل نشان نميداد، بلکه پيوسته، با لحن و
کلام خوب و زبان خوش، توضيح ميداد و آنها را شرمنده خود ميکرد.
از بچههاي شناسايي توضيح ميخواست. اگر متوجه ميشد به مسير خودشان نرسيدهاند، پيگيري ميکرد. بعضي وقتها سرشان داد ميزد و به آنها ميگفت: «چرا کم کاري ميکنيد؛ شما بايد به هدفتان برسيد» و اين، نقش بسيار سازندهاي در خصوص نيروها داشت...
***
وقتي با کارهاي اطلاعات عمليات آشنا شدم و به اصطلاح دستم توي کار باز شد، متوجه شدم که برادرمان حسن باقري فقط يک مسئول اطلاعات عمليات نيست، بلکه توانش بيشتر از اطلاعات عمليات است و دارد به کل مسألة جنگ رسيدگي ميکند. براي من خيلي عجيب بود، هر جايي مسئولين عملياتها را ميديدم، حسن باقري هم آنجا بود.
پيش خود ميگفتم خوب اگر او مسئول اطلاعات عمليات است، چرا هميشه و همه جا هست؟ هر وقت برادرهاي مسئول عمليات، مثل برادرمان رحيم [صفوي] يا [غلامعلي] رشيد يا برادرمان [شهيد] داود کريمي يا برادران ديگر، در هر کدام از جبههها حاضر ميشدند، حتماً حسن هم همراه آنها بود. در موارد بسيار زيادي هم حسن به تنهايي ميآمد ولي آنها نميآمدند. شايد به اندازة دو برابر همة مسئولين کار ميکرد، فکر ميکرد و به همة واحدهاي زير امر خودش و همة مسئولين سپاه و عملياتها در جبههها برنامه ميداد.
***
در عمليات امام مهدي(عج) که شايد اولين عمليات سپاه بود، ما هم نقش داشتيم. با اينکه عمليات کوچک بود و فقط تعداد 120 نفر از بچههاي سپاه در آن شرکت داشتند، برادرمان حسن باقري در آن، حضوري فعال داشت. خوشبختانه با تيپ هوابرد ارتش هماهنگيهايي انجام شده بود، شناسايي خوبي صورت گرفته بود و او خط کاري را ارائه ميداد.
يادم هست، برادرمان عزيز جعفري معاون آن عمليات بود و در رابطه با پيگيري شناساييها و کارهاي عملياتي، کار ميکرد. هر بار که برادر حسن ميآمد، بچههايي را که به «شناسايي»هاي نزديک ميرفتند، ميخواست؛ مرا هم ميخواست.
بچهها شناسايي بومي را که تا پشت دشمن ميفرستاديم، کنار خود ميآورد. اطلاعات لازمي را که به دست ميآورديم جمع ميکرد. سعي ميکرد
بچههاي شناسايي، با قوت بيشتري دنبال کارشان بروند. در مورد اين عمليات نيز چندين بار آمد و عمليات را هدايت کرد.
يادش گرامي باد...
منبع: نوید شاهد
- هیچ نظری یافت نشد
ارسال نظر به عنوان مهمان